کیانکیان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
زندگی مهدی ومهدیه زندگی مهدی ومهدیه ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات گل پسرم کیان

از آشنایی با شماخوشبختم۰۰۰

سلام به همسر عزیزم وممنونم ازش۰نه اشتباه نکنین دوستان این یه پست عاشقانه نیست که بدون رمز باشه۰نه این پست یه تشکر ویژه داره۰ میخوام تشکر کنم از مهدی عزیزم که تو کار وبلاگ نویسی همیشه تشویقم میکنه و واسه اینکه همیشه آنلاین باشم واسم تبلت گرفته وخودشم میاد نظر میذاره۰ میخوام  یه تشکر ویژه تر داشته یاشم از از پسر وروجکم که باوجود تمام شیطونیاش هرچندساعت نیم ساعتی به من فرصت میده برنم نت۰ بازم تشکر ازعمه جون کیان واسه تمام مهربونیاش۰دلتون بسوزه به این میگن خواهر شوهر هنوز ادامه داره۰تشکر از خاله فافا که فقط مطلبالو میخونه ونظر یادش میره۰ تشکر ازعمو مجید با اون بوس های قشنگی که میفرسته تشکر از نفیسه جون که یه طورایی استارت وبلاگ ...
17 تير 1393

گردش باطعم آلبالو

امروز جمعه به اتفاق همسری  وخانوادشون وعمه زهرا رفتیم نیشابور۰باغ پدربزرگ ماهان۰ساعت ۹حرکت کردیم وازاونجا که گل پسری عشق هوای آزاد ودرخت واینجور چیزاس از اول سفر بیدار شد وشروع به بپر بپر کرد۰تارسیدیم یکم بیداربود وشیر خورد وخوابید۰ اینم عکس نفس مامان زیر پشه بند بعدش یه صبحانه شاهانه خوردیم وساعت ۱۱حرکت کردیم به سمت باغ ۰اول سفر یه عکس دونفری باباجون۰قربونت جفتتون بشم من   اونجا خیلی بهت خوش گذشت زیر سایه درخت ها برای خودت شعر میخوندی۰اون با چه تیپی!!   اینم عکس گل پسری با درخت آلبالو بعد نوبت چایی آلبالو شد۰بفرمایید۰۰۰ لیوانها بارنگ چایی آلبالویی حسابی کیان رو به هوس انداخته بود۰ماهم نذاشتی...
13 تير 1393

کیان وآرایشگاه

۵شنبه شب دعوت بودیم۰صبح تا ساعت ۹/۳۰دوتایی تخت خوابیدیم۰ساعت ۱۱گل پسری خوابید۰منم کیان رو حاضرکردم تا باهم بریم آرایشگاه گفتم اولا کیان خوابه وتا بیداربشه کار من تموم میشه۰ولی تا وارد شدم خانم آرایشگر تا کیان رو دید حسابی ذوق کرد وجیغ کشید وآقا پسر ماهم بیدارشد۰ازاونجایی که تاحالا آرایشگاه زنانه نرفته بود کلی محوتماشای عکس ها شد ودیگه نخوابید۰خلاصه شاگردخانم آرایشگرنبود۰گفتم تا بیاد کیان رو موهاشو کوتاه کنه۰برخلاف انتظارم کیان واستاد تاموهاش مرتب بشه۰ایشالله یه دست که شد مدل دار میزنم برای جیگر مامان۰القصه۰۰۰باز آژانس گرفتم وکیان رو برم پیش مامان همسری و برگشتم۰نیم ساعتی بودم که گوشیم زنگ خورد۰فقط صدای گل پسری رو شنیدم که گریه میکرد۰دوباره آ...
13 تير 1393

ایده آل۰۰۰

یه زندگی ایده آل یعنی: قبل اومدنش براش آرایش کنی عطر بزنی لباس نو تنت کنی وقتی اومد بپری بغلش بوسش کنی دستتو دور گردنش بندازی نگات کنه نگاش کنی بگه خانومم عاشقتم بگی مرد من دیوونتم با صدای مردونه تو بغلت بخنده با ظرافت زنانه شیطونی کنی وقتی جلو آینه وامیسته برات فیگور میگیره میگه عضله رو نگا بخندی بگی تو قوی ترین مرد جهانی از تو آینه چشمک بزنه بگه وروجک توهم خوشگل ترین دختر دنیایی بیاد دنبالت فرار کنی بزور بگیرتت بلند بخندین یهو آروم شین یهو ساکت شه تو گوشش بگی دوست دارم تو گوشت بگه میمیرم نباشی وقتی از حموم میای موهاتو خشک کنه وقتی میخواد بره حموم تو ریششو بزنی بگه اخه کوچولو تورو چه ...
7 تير 1393

عکس ومکث

از اونجایی که پسرعزیزمون تنها سوپ وفرنی وحریره وآب سیب میل نموده اند این پدیده جالب رانیز تست نمود۰ پشمک       اینم اختراع مامان واسه اینکه سرگرم بشی۰قابل توجه که در یه طرف روبان دستگیره کیف باباجونه     حالا این عکس اگه گفتین کجاست؟ آفتا ب بدم خدمتون   اینم کیان اگه سرباز شه   قربون خنده باطعم فرنیتم ا                       اینم یه جورشه دیگه۰۰۰   ...
7 تير 1393

کیان دوست داره که۰۰۰

دوست داره درب یخچال رو باز کنم ویه چیزی رو چنگ بزنه برداره۰یعنی وقتی درش باز میشه یه جیغ خفیفی میکشه که ذوق کرده پسرم۰ دوست داره روی رورویک که هست آهنگ یکسره بزنه وهیچ سکوتی نباشه توخونه۰تازه امروز یه کار جدیدم یاد گرفته۰قسمت دکمه ها رو برداشتم وآب ریختم تا بازی کنه۰کیان هم فک کرد هنوز دکمه ها هست ودستاشو محکم میزد تو آب وآواز میخوند جیگر مامان۰ دوست داره پلاستیک مولفیکس زیر پاهاش باشه ومحکم بزنه روش۰شاید به نشانه اعتراضه؟! دیگه از اسباب بازی خوشش نمیاد بجاش از کفگیر ملاقه چدنی وسر ظرف وبطری نوشابه ودستگیره کابینت و کشو  و۰۰۰خوشش میاد۰ ...
4 تير 1393

مامانی اوف شد

امروز صبح زوتر ازکیان بیدارشدم۰مثلا نیم ساعت که سوپ وفرنی رو درست کنم۰بگذریم که خیلی کار داشتم۰ ده دقیقه بعد گل پسری هم بیدار شد و طبق مراسم صبحگاه هر روز ۰۰۰۰بشور بشور,راهی حموم شدیم۰خلاصه یکم بدن آقا پسرمون داغ بود ومنم کلا به همه بهانه گیری هاش راه میومدم۰تا اینکه ساعت ۱۱ خوابید تا اومدم دستکش دستم کنم بیدار شد۰ دیدم کارام مونده۰یعنی اگه میشد یه عکس میگرفتم از آشپزخونه خوب بود۰شبیه بازار شام بود۰ سبزی کرفس۰ناهار همسری۰ظرفها غذای کیان۰لباسای کیان وحشتناک بود۰ چیکارکردم۰کیان رو با رورویک آوردم تو آشپزخونه گذاشتم لباسای تو لباسشویی رونگاه کنه باهشم حرف میزدم۰ خلاصه کیان خوب باهم راه اومد۰ قالیا جمع شد...
4 تير 1393

واکسن ۶ماهگی

امروز برخاستیم تا فرزندمان را ببریم بر علیه بیماری ها واکسینه کنیم.  ۰قرارباعمه جون بود درمرکز بهداشت۰ما دیر رسیدیم بماند۰وزن فرزندمان400/9وطولش 74 ودور سرش42 شده بود۰ روی تخت خواباندیمش ودونفری پاهای توپولویش رو گرفتیم۰از آنجایی که پشت تخت عکسای باربی وزیبای خفته وسیندرلا زده بودن پسرمان میچرخید تا نیم نگاهی بر آنان اندازد۰این گونه بود که نزدیک گشت که واکسن بر روی باسنش بخورد۰خلاصه سه نفری بر وی غاالب گشتیم و۰۰۰ الهی فداش شم قربونش بشم گریه کرد۰گریه کرد۰۰۰واکسن دومش دیگه میدونس چه خبره پاهاشو حرکت داد۰یکم سرنگ حرکت کرد وحسابی جیغ زد۰حتی شیرم نخورد۰ اومدیم خونه ووسایل برداشتیم ورفتیم خونه...
3 تير 1393

اولین سوپ

در باب سوپ خوردن کیان همین قدر کفایت است که گویم از صبح سحر یک دیزی به ظرفیت یه هیات بر روی آتش بود  به گونه ای که مورد سوال تمام اهل خانه گشت که این آبگوشت است  آیا؟القصه ساعت به ۱۶ رسید ووقت صرف غذای مخصوص که درب دیزی برداشتم وتنها ته آن یه پیاله سوپ بود وبس۰ گل پسرمان یه قاشق نوش نمود وبه اصرار اهل منزل یه قاشق دیگر هم اشانتیون بهش داددیم۰ اینگونه بود که فرزندمان به جرگه غذاخوران پیوست۰ نوش جانت باد ...
3 تير 1393

یه گردش با عمو مجید

امروز عصر عمو مجیدکیان اومد خونمون تا با کیان بازی کنه البته بیشتر کمک من۰آخه چند روزیه به بهانه دندون حسابی بغلی و وابسته به من شدی۰امروز ناهارم رو اپن بود وکیان توبغلم واینطوری ناهار خوردم با اعمال شاقه۰۰۰ القصه۰خونه ی ما نزدیک میدان بزرگیه با فواره ها وفضای سبز وسیعی که عصرا کیان رو واسه هواخوری میبریم بیرون۰امروزم رفتیم۰البته ببخشید که تو این عکسا بیشتر عمو ژست گرفته آخه کیان با شروع فواره ها روشو بر میگردوند۰بعد دردر رفتیم خرید۰آخه شب نیم سالگی پسرم بود۰دوتا بلوز شورت براش خریدیم وباهم راه افتادیم که ادامه ماجرا به روایت تصویر۰۰۰     واینطوری بود که تمام راه بغ...
2 تير 1393