کیان وآرایشگاه
۵شنبه شب دعوت بودیم۰صبح تا ساعت ۹/۳۰دوتایی تخت خوابیدیم۰ساعت ۱۱گل پسری خوابید۰منم کیان رو حاضرکردم تا باهم بریم آرایشگاه گفتم اولا کیان خوابه وتا بیداربشه کار من تموم میشه۰ولی تا وارد شدم خانم آرایشگر تا کیان رو دید حسابی ذوق کرد وجیغ کشید وآقا پسر ماهم بیدارشد۰ازاونجایی که تاحالا آرایشگاه زنانه نرفته بود کلی محوتماشای عکس ها شد ودیگه نخوابید۰خلاصه شاگردخانم آرایشگرنبود۰گفتم تا بیاد کیان رو موهاشو کوتاه کنه۰برخلاف انتظارم کیان واستاد تاموهاش مرتب بشه۰ایشالله یه دست که شد مدل دار میزنم برای جیگر مامان۰القصه۰۰۰باز آژانس گرفتم وکیان رو برم پیش مامان همسری و برگشتم۰نیم ساعتی بودم که گوشیم زنگ خورد۰فقط صدای گل پسری رو شنیدم که گریه میکرد۰دوباره آژانس گرفتم وبرگشتم۰فقط می دویدم سمتش۰فهمیدم یکم بازی کرده وبعد غریبش کرده باشه بغل هیچ کسی نمیشده۰خلاصه۰۰۰
شب رفتیم افطاری۰اولش جای آقایون بغل عمو مجید بودی۰بعد اومدی پایین۰اذان شد۰نذشتی یه لیوان چایی بخورم۰همه سرسفره بودن ومن هم کیان بغل رژه میرفتم۰خلاصه اون شب تقریبا تا آخر مهمونی بغلم بودی عزیزم۰تا اومدیم خونه شروع به بازی وخنده کردی۰۰۰
اینم عکس پسری روی صندلی آرایشگاه زنانه