مامانی اوف شد
امروز صبح زوتر ازکیان بیدارشدم۰مثلا نیم ساعت که سوپ وفرنی رو درست کنم۰بگذریم که خیلی کار داشتم۰
ده دقیقه بعد گل پسری هم بیدار شد و طبق مراسم صبحگاه هر روز ۰۰۰۰بشور بشور,راهی حموم شدیم۰خلاصه یکم
بدن آقا پسرمون داغ بود ومنم کلا به همه بهانه گیری هاش راه میومدم۰تا اینکه ساعت ۱۱ خوابید تا اومدم دستکش
دستم کنم بیدار شد۰ دیدم کارام مونده۰یعنی اگه میشد یه عکس میگرفتم از آشپزخونه خوب بود۰شبیه بازار شام بود۰
سبزی کرفس۰ناهار همسری۰ظرفها غذای کیان۰لباسای کیان وحشتناک بود۰
چیکارکردم۰کیان رو با رورویک آوردم تو آشپزخونه گذاشتم لباسای تو لباسشویی رونگاه کنه باهشم حرف میزدم۰
خلاصه کیان خوب باهم راه اومد۰
قالیا جمع شده بخاطر رورویک۰آشپزخونمون یه لبه تقریبا ۷سانتی داره۰منم تا نزدیک لبه رورویک رو آوردم تا
برداشتمش وچرخیدم پهلونم گیر کرد به تیزی کابینت اپن و۰۰۰کیان ورورویک وگذاشتم پایین وخودم افتادم
دلم ضعف رفت وافتادم رو سرامیکا۰کیان نگاه میکرد فک میکرد ادا در میارم بخنده۰میخندید۰منم میگفتم پدر
صلواتی نخند بمن۰گناه دارم۰۰۰۰ولی این شازده پسر دست بردار نبود نمیدونم شاید مثل باباییش که وقتایی ناراحتم
میخندوندتم پسرشم داشت همین کار رو میکرد۰۰بعید نیس
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی