امروز بابا مهدی رفت شیرینی بگیره۰خیلی هوس بستنی کرده بودم ولی یادم رفت بگم۰وقتی برگشت بستنی قیفی بود تودستاشش۰خلاصه شمام که عشق ماشین سواری شدی پسرم نخوابیده بودی وبغلم بیرون رونگاه میکردی۰تا باباجون بستنی رو داد خیلی دلم میخواست یه ذره به دهنت بذارم ولی۰۰۰ولی خودت چیکار کردی تابستنی رو گرفتم با دستت اومدی بگیری یهو بستنیه که از اون سفارشیا وخوشگلابود از آرنج تا انگشتات پرشد ۰حالا من بایه دستم بستنی رو گرفتم بایه دستم دست راستتو ولی تو زرنگتر ازاین حرفا بودی دست چپتو زدی رو دست راستت وبردی تو دهنت که با واکنش من بابا مهدی اومد وبا دستمال دستاتو پاک کرد ولی تا خونه مشغول ملچ وملوچ بودی وحسابی انگشتاتو خوردی وساکت بودی۰قربون پسر بستنی خورم ...