واکسن ۶ماهگی
امروز برخاستیم تا فرزندمان را ببریم بر علیه بیماری ها واکسینه کنیم. ۰قرارباعمه جون بود درمرکز بهداشت۰ما دیر رسیدیم بماند۰وزن فرزندمان400/9وطولش 74 ودور سرش42 شده بود۰
روی تخت خواباندیمش ودونفری پاهای توپولویش رو گرفتیم۰از آنجایی که پشت تخت عکسای باربی وزیبای خفته وسیندرلا زده بودن پسرمان میچرخید تا نیم نگاهی بر آنان اندازد۰این گونه بود که نزدیک گشت که واکسن بر روی باسنش بخورد۰خلاصه سه نفری بر وی غاالب گشتیم و۰۰۰
الهی فداش شم قربونش بشم گریه کرد۰گریه کرد۰۰۰واکسن دومش دیگه میدونس چه خبره پاهاشو حرکت داد۰یکم سرنگ حرکت کرد وحسابی جیغ زد۰حتی شیرم نخورد۰
اومدیم خونه ووسایل برداشتیم ورفتیم خونه عمه زهرا ۰
الانم عمو علی اومد گفت براکیان ی سوپرایز دارم که پسر شجاع بوده یه جوجه اردک براش خریده۰ واز جیک جیک آن الان عاصی شدیم۰۰۰
خدا روشکر الان کیان آروم خوابیده۰۰۰