کیانکیان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
زندگی مهدی ومهدیه زندگی مهدی ومهدیه ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات گل پسرم کیان

یه گردش با عمو مجید

امروز عصر عمو مجیدکیان اومد خونمون تا با کیان بازی کنه البته بیشتر کمک من۰آخه چند روزیه به بهانه دندون حسابی بغلی و وابسته به من شدی۰امروز ناهارم رو اپن بود وکیان توبغلم واینطوری ناهار خوردم با اعمال شاقه۰۰۰ القصه۰خونه ی ما نزدیک میدان بزرگیه با فواره ها وفضای سبز وسیعی که عصرا کیان رو واسه هواخوری میبریم بیرون۰امروزم رفتیم۰البته ببخشید که تو این عکسا بیشتر عمو ژست گرفته آخه کیان با شروع فواره ها روشو بر میگردوند۰بعد دردر رفتیم خرید۰آخه شب نیم سالگی پسرم بود۰دوتا بلوز شورت براش خریدیم وباهم راه افتادیم که ادامه ماجرا به روایت تصویر۰۰۰     واینطوری بود که تمام راه بغ...
2 تير 1393

چند دقیقه خواب

امروز ظهر کیان رو هرطوری بود ساعت ۱۴/۳۰ خوابوندم۰ازاونجایی که خیلی خوابش کمه سریع ناهار خوردم وتا اومدم بخوابم ساعت شد ۱۴/۵۰ میدونستم یه چرت کوتاه میزنه پسر گل مامان۰خلاصه سریع خوابیدمو وتاچشمام روهم رفت کیان بیدار شد۰منم خودمو به خواب زدم ببینم چیکار میکنه?اول یه قل خورد رودست چپش از اونجایی که من دست راستش خوابیده بودم دو تاقل خورد وخودشو به من رسوند۰همین طوری زیر چشمی نگاش میکردم۰خلاصه هرچی حرف زدوجیغ کشید توجهی نکردم تا اینکه شروع به خوردن ساق دستم کرد۰خندم گرفت ومحکم بغلش کردم وبوسه بارونش کردم آخه نفس مامان خیلی به من وابستس یه لحظه حس کردم تو دلش داره غصه میخوره۰۰۰خدایا شکرت که همچین زندگی شیرینی رو بمن عطا کردی۰۰۰خدایا شکر...
28 خرداد 1393

تب جام جهانی

امروز این لباسا رو تن کیان کردم آخه دیشب تب جام جهانی همه رو گرفته بود۰ منم امروز جوگیر شدم۰دیشب همه میگفتن کیان خوابش میاد۰بچه ام خوابش نمیومد میخواست فوتبال نگاه کنه۰خلاصه ما خونه خاله همسری بودیم۰کیان با سجاد وی اسمن بازی میکرد۰تایم استراحت راه افتادیم اومدیم خونه خودمون۰خیابونا خلوت بود واز اونجایی که باباجون عشق فوتباله باسرعت برگشتیم اینم عکسای پسرم که طرفدار رئال مادرید شده.. ام                             ...
27 خرداد 1393

اولین۰۰۰۰۰

همیشه اولینها خیلی شیرینه۰اولین باری که کیان خندید۰اولین باری که آغو آغو گفت ۰ اولین باری که روی شکم افتاد۰اولین دندون۰اولین۰۰۰امروزهم یه اولی بود۰اولین باری که پسرم تونست چار دسته پا وایسه۰اونم به طور کاملااتفاقی۰این هزارپاهه زیرش بود خودشو بالاگرفت۰به همین راحتی ولی بعدش هرکارکردم دیگه نتونست  اول اینطوری... بعد  چند ثانیه وایستادی.. بعد اینطوری ...   بعدم با هزار پا شروع به بازی کردی  بازم بازی  با چند هزار پا کماکان درگیری.. ...
27 خرداد 1393

گل غلتون

سلام به همه ی دوستای خوبم۰سه روزه نبودم ولی امروز باکلی خبر وماجرا اومدم۰اول بگم خدا رو هزار مرتبه شکر۰پسر گلم حالش حسابی خوب شده. ومن وعمه جونش مراسم گل غلتون راه انداختیم۰ اینم گل غلتون پسرا ...
23 خرداد 1393

این یه پسته متفاوته۰۰

به نام خدا۰این پست یکم متفاوته۰ از اولی که خودمویادم میاد اهل فال, طالع وستاره و۰۰۰ نبودم۰یه روز تو دبیرستان  یکی از بچه ها همینطوری اومد و کفت دستمو گرفت وخیلی حرف زد۰یکیش که یادمه گفت بچه اولت پسره۰۰ همیشه دوست داشتم پسر داشته باشم نمیدونم۰شاید چون خودم بچه اول بودم یا  شایدم رفتار همسری رو میدیدم با خواهر برادرای کوچکتر ازخودش حتی مامان وباباش۰شاید این پست رو فقط مامانی درک کنه که بچه اولشون پسره۰ وقتی تو سونوگرافی میفهمی یه مرد کوچولو داری۰وقتی همسرت میفهمه  واز خوشحالی تو آغوش میگیردت بدون درنظر گرفتن جا ومکان وحتی حضور دکتر۰ وقتی شبا میخوابه واز آ...
21 خرداد 1393

O.R.S

سلام۰اول یه تشکر ویژه بکنم از تمام عزیزانی که پابه پای من نگران کیان بودن واز راهنماییهاشون استفاده کردم۰ حالا اجازه بدین ماجرای امروز روتعریف کنم۰دیشب که نخوابیدی پسرم یاناله کردی یاگریه۰صبح ساعت ۷ بود که باناله هات بیدار شدم که فهمیدم پی پی کردی اونم به طوری که بلوز شورتت هم نم دادی۰خلاصه همسری روبیدار کردم ورفتم تو حموم که قشنگ بشورمت۰خلاصه شستیمت وباباجونت رفت شرگت۰بعد مامانم اومد که دست تنها نباشم۰هنوز ساعت ۸نشده بود که دوباره۰۰۰ مامانم گفت زودتر بهش او آر اس بده که بدنش بی آب نشه۰تاظهر خونمون ساکت بود وکیان توجاش بیحال افتاده بود۰دلم واسه اون جیغاش که تاسر کوچه صداش میرسه که چی مثلا میخواد!اینکه بغلم کن تنگ شده بود۰خلاصه منم ی...
20 خرداد 1393