کیانکیان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
زندگی مهدی ومهدیه زندگی مهدی ومهدیه ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات گل پسرم کیان

چند دقیقه خواب

1393/3/28 18:47
228 بازدید
اشتراک گذاری

امروز ظهر کیان رو هرطوری بود ساعت ۱۴/۳۰ خوابوندم۰ازاونجایی که خیلی خوابش کمه سریع ناهار خوردم وتا اومدم بخوابم ساعت شد ۱۴/۵۰ میدونستم یه چرت کوتاه میزنه پسر گل مامان۰خلاصه سریع خوابیدمو وتاچشمام روهم رفت کیان بیدار شد۰منم خودمو به خواب زدم ببینم چیکار میکنه?اول یه قل خورد رودست چپش از اونجایی که من دست راستش خوابیده بودم دو تاقل خورد وخودشو به من رسوند۰همین طوری زیر چشمی نگاش میکردم۰خلاصه هرچی حرف زدوجیغ کشید توجهی نکردم تا اینکه شروع به خوردن ساق دستم کرد۰خندم گرفت ومحکم بغلش کردم وبوسه بارونش کردم آخه نفس مامان خیلی به من وابستس یه لحظه حس کردم تو دلش داره غصه میخوره۰۰۰خدایا شکرت که همچین زندگی شیرینی رو بمن عطا کردی۰۰۰خدایا شکرت بغلم کردی وگذاشتی تو این همه خوشبختی۰۰۰خدایا۰۰۰بازم شکرت

پسندها (3)

نظرات (5)

نفیسه
28 خرداد 93 21:44
افرین آقا کیان چه پسره خوبیه که مامانی اینقدر دوستش داره خدا واستون حفظش کنه این گل پسر نازو مهدیه جون
مامانی اریان
28 خرداد 93 23:16
چه حسه خوبی عزیزم درکت میکنم
بابامهدی ومامان مهدیه
پاسخ
ممنون عزیزم
بابا جون
29 خرداد 93 7:35
پسرم دوره سختی رو داره میگذرونه آخه دندون در آوردن خیلی سخته .خدا کمکش کنه. عشق باباشه گل پسر
بابامهدی ومامان مهدیه
پاسخ
عزیزم خدا همیشه بهمون کمک کرده۰۰۰این بارم ازش میخوام کمک پسرمون کنه که لینقدر اذیت نشه۰عشق مامان وبابا کیان
مامان ماهان(عمه جون)
31 خرداد 93 21:01
نتل
خاله خاله جون
2 تیر 93 19:37
برای فرشته کو چولو: کودکی هایم اتاقی ساده بود قصه ای ، دور ِ اجاقی ساده بود شب که می شد نقشها جان می گرفت روی سقف ما که طاقی ساده بود می شدم پروانه ، خوابم می پرید خوابهایم اتفاقی ساده بود زندگی دستی پر از پوچی نبود بازی ما جفت و طاقی ساده بود قهر می کردم به شوق آشتی عشق هایم اشتیاقی ساده بود ساده بودن عادتی مشکل نبود سختی نان بود و باقی ساده بود
بابامهدی ومامان مهدیه
پاسخ
سلام۰خاله فافا۰چه عجب خوش اومدی۰به به چه شعرایی۰یه عالمه بوس برا خاله فافا