کیانکیان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
زندگی مهدی ومهدیه زندگی مهدی ومهدیه ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

خاطرات گل پسرم کیان

بازی با آینه

امروز آینه دلاور رو گذاشتم پایین تا اتاق خواب رو مرتب کنم و وسایلا رو تو کارتن بذارم۰۰۰یکدفعه دیدم کیان رفته جلوی آینه و مشغول بازیه۰۰۰ اول آینه براش نا آشنا بود و اینطوری لمس میکرد۰ بعد شروع به شیطنت وبازیگوشی کرد۰برای کیان تو آینه هی ژست میگرفت وادا در می آورد۰  گاهی هم مسخرش میکرد اینطوری تا اینکه۰۰۰    تا اینکه باهش دوست شد وحرف زد ودر آخرم۰۰۰   در آخرم لب گرفت۰۰    قربونت بشم من۰۰۰ ...
17 مرداد 1393

یه مدتی درگیرم۰۰۰

سلام به همه دوستای خوب خودم۰ یه مدتی کمرنگ میشم تا اثاث کشی کنم۰مطالب رو مینویسم ولی بصورت ثبت موقت۰بعد یهویی ظاهر میکنم۰فعلا بای۰                                                                                دوستدار همتون هستم ...
15 مرداد 1393

کیان وعروسی ها۰۰۰

بخش اول ۹۳/۴/۹ عروسی پسر عمو مامان -مشهد اون شب من از عروسی هیچی متوجه نشدم بجز ده دقیقه اول مجلس که هنوز مهمونا نیومده بودن وصدای آهنگ هم ملایم بود۰اول نشستیم نزیک باندا۰بعد رفتیم یه ردیف عقبتر ۰۰ ۰بجز همون ده دقیقه که با پسرم قصیدم بقیه مجلس رفتم لباسم رو در  آوردم وبا مانتو شدم۰یه پام تو اتاق پروبود یه پام تو محوطه بیرون تالار۰تازه کیان خان هم بغل مامان وآبجیم هم نمیرفت۰خلاصه آخر شب ی چنتا صندلی بردم بیرون وهمونجا کیان رو خوابوندم وخودمم همونجا شام خوردم۰۰۰ این عکس کیان تو اتاق پرو درحال بازی با یو یو بخش دوم۹۳/۴/۱۰ عروسی دوست همسری- تربت حیدریه قبل این عروسی همش فک میکردم مثل شب قبل میشه وکیان از صدای آهنگها حس...
13 مرداد 1393

پست فوری

الان که دارم این پست رو میذارم پسر نازم تو ماشین خوابیده و ما به سمت مشهد در حرکتیم۰دلم نیومد این حس قشنگشو ثبت نکنم۰همسری پشت فرمونه وسرعتمون بالاس۰نمیدونم چرا از زمان بارداریم یکم از رانندگی میترسم هرچند خودم عشق رانندگی بودم به خاطر اینکه حواسم پرت شه اومدم تو دنیای مجازی۰آنتن گاهی میپره واز سرنو۰۰ ۰ سرعتمون بالاس ودوربین هم در دسترس نیست۰یکم کیفیت پایینه عکسمون۰     خوابای قشنگ ببینی پسر نازم شبت ستاره بارون گل مامان   ...
8 مرداد 1393

کیان واثاث کشی

از این  عکس تعجب نکنین؟!؟این عکس دسته کریر کیان خانمونه۰۰۰   ماجرا:  دیروز صبح مشغول جمع کردن اسباب بازی های آقا کیان بودم۰کیان جون هم تو رورویک برای خودش بازی میکرد۰یه چند لحظه ای از جلوی چشام دور شد ورفت پشت تخت خوابش تا اومد دیدم بله دسته کریر بالا بوده وبه دیوار تکیه داده بودمش وشروع کرده به دندون گرفتنش۰نگاه کنین چقدر محکم  دندون گرفته۰حالا منو درک کنین وقتی جیغ میکشم۰۰۰کیان جان مامان گناه داره۰لا اقل یواشتر دندونم بگیر۰۰   ...
5 مرداد 1393