کیانکیان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
زندگی مهدی ومهدیه زندگی مهدی ومهدیه ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات گل پسرم کیان

کیان وعروسی ها۰۰۰

1393/5/13 17:00
488 بازدید
اشتراک گذاری

بخش اول ۹۳/۴/۹ عروسی پسر عمو مامان -مشهد

اون شب من از عروسی هیچی متوجه نشدم بجز ده دقیقه اول مجلس که هنوز مهمونا نیومده بودن وصدای آهنگ هم ملایم بود۰اول نشستیم نزیک باندا۰بعد رفتیم یه ردیف عقبتر ۰۰ ۰بجز همون ده دقیقه که با پسرم قصیدم بقیه مجلس رفتم لباسم رو در  آوردم وبا مانتو شدم۰یه پام تو اتاق پروبود یه پام تو محوطه بیرون تالار۰تازه کیان خان هم بغل مامان وآبجیم هم نمیرفت۰خلاصه آخر شب ی چنتا صندلی بردم بیرون وهمونجا کیان رو خوابوندم وخودمم همونجا شام خوردم۰۰۰

این عکس کیان تو اتاق پرو درحال بازی با یو یو

عاتلاغغا

بخش دوم۹۳/۴/۱۰ عروسی دوست همسری- تربت حیدریه

قبل این عروسی همش فک میکردم مثل شب قبل میشه وکیان از صدای آهنگها حسابی گریه میکنه ولی خدا رو شکر اون شب بیشتر بهمون خوش گذشت۰

وارد تالار که شدیم پسرا( کیان وماهان) رو دادیم دست باباجوناشون وخودمون رفتیم داخل تالار.

اینم پدر وپسر خوشتیپ خودم(کیان یاد گرفته بگی بزن قدش دستشو اونطوری میزنه به کف دستت)

ذل

 

یه یه ساعتی پسر پیشمون نبودن۰تا اینکه جفتشون اومدن پیش خودمون۰

ااا

از این بگذریم که ماهان تقربا از عروسی خوشش اومده بود وآروم بود ولی۰۰۰ولی بجاش پسر داییش رو  اون شب تمام اون تالار راه بردم۰شیر نمیخورد بس که دورو برش شلوغ بود۰خلاصه ی جای دنج پیدا کردم-نمازخانه- لباسای مجلسیمو در آوردم وآماده شیر دادم شدم۰که عمه جون هم اومد به ماهان شیر بده۰تقریبا ۵تا بچه اون زمان باهم گشنشون شده بود نمازخونه فسقلی پرشدش۰

باز لباس پوشیدم واومدم تو تالار ورفتم ردیفای آخر که ادامه شیر رو بدم۰۰۰رفتم تو محوطه باغ ولی هوا سرد شده بود۰۰۰خلاصه به هرسختی بود کیان خوابید۰خوشبختانه باخودمون کالسکه برده بودیم کیان رو تو کالسکه گذاشتیم۰

فف

ماهان رو بغل کردیم تند تند شام خوردم ۰کیان خواب عمیق بود چون آهنگ رو قطع کرده بودن ولی با شروع کلیپ ۰۰ ۰وای۰۰۰بیدار شد ومن دوباره راهی نمازخونه شدم۰کیان خوابید رفتم ته سالن نشستم تامجلس تموم شد۰۰۰به گوشش دقت کنین۰۰!!!

لل

اونجا کیان وامیر حسین پسر ناهیدجون اولین بار باهم روبرو شدن۰

ذات

عروس کشون هم رفتیم وساعت ۳/ ۳۰ خوابیدیم۰اونقدر کیان خسته شده بود که برای شیر بیدار نشد۰۰۰

 اینم خواب ناز پسرم تو ماشین 

لل

بخش سوم۹۳/۴ / ۲۳ عروسی دختر عمه مامان-مشهد

اول که خواستم وارد تالار بشم آقاجونن اومد وکیان روگرفت وگفت اگه گریه کرد زنگ میزم منم رفتم۰تو تالار همش نگام به تبلت بود که آقاجونم زنگ بزنه ولی نزدن۰خلاصه دیدم یکی از فامیلا اومد وکیان هم گریه کنان بغلشه۰بعد یهو متوجه شدم یه چیزی تودهنشه نمیتونه قورت بده۰بامامان دونفری تقلا کردیم اون چیز رو در بیاریم که کیان احساس تهوع پیدا کرد وسرش رو تکون داد وناخنم به کامش خورد۰خلاصه به هر سختی بود در آوردیمش۰۰ بعد کاشف به عمل اومد سمت آقایون شلیل با پوست خورده۰۰ ۰به خیر گذشت۰پوسته به ته حلقش چسبیده  بود ۰۰

خلاصه اون شب کیان خیلی با من راه اومد۰بردم روصندلی عروس وداماد گذاشتم وباتعجب همه رو نگاه میکرد۰

عت

پسندها (1)

نظرات (8)

مامان ماهان(عمه جون)
13 مرداد 93 17:46
سلام ماهان که اولین عروسیش بود با اینکه باید لباسم ودرمیاوردم تا به ماهان شیربدم ولی درکل خوش گذشت.بوووووووس واسه کیان جونی
بابامهدی ومامان مهدیه
پاسخ
به ماهم خوش گذشت بیشتر به خاطر حضور شما دوتاخوشگل
ناهید(مامان امیرحسین)
13 مرداد 93 20:32
بلاخره ما چشممون به چهره ی ماه و بانمک کیان جون روشن شد. ایشالله همیشه به جشن و خوشی باشید
بابامهدی ومامان مهدیه
پاسخ
ماهم از آشنایی با شما خوشحال شدیم۰مخصوصا که اون شب حسابی امیرحسین خان رو زیر نظر داشتم۰ماشاالله چقدر پرجنب وجوشه۰تمام مطالب وبلاگش برام زنده میشد۰
مامان پریا
14 مرداد 93 2:14
اخی عزیزم حسابی اذیت شدین...... همیشه به عروسی به شادی...ایشالا دامادیه خودش
بابامهدی ومامان مهدیه
پاسخ
ممنون گلم۰۰۰ایشاالله ۰۰ ۰ایشالله
مامانی اریان
14 مرداد 93 9:36
بدو بیا پس کو عکساش ؟؟؟مامانی ماهم دل داریما؟
بابامهدی ومامان مهدیه
پاسخ
سییتم جمع شده نمیشه عکس بذارم۰در آینده میذارم۰فعلا مطلب۰
سپیده مامان درسا
14 مرداد 93 18:16
ای جونم کیان و امیر حسین کنار هم بودن ، انشالله که همیشه خوش باشین عزیز دلم کاش منم بودم خیلی دلم میخواد شما و ناهید و ببینم
بابامهدی ومامان مهدیه
پاسخ
جات خالی بود دوست خوبم۰اگه یه طوری بشه همه بچه ها باهم عکس بندازن که خیلی خوبه۰ممنون
مهشید
16 مرداد 93 8:45
خدایی با بچه ها مهمونی رفتن شیرینه اما خیلی سخته و دایم باید دنبال کاراشون باشی خدا عوضش رو بهت بده مامانی مهربون منتظر عکسهاشم هستیم
بابامهدی ومامان مهدیه
پاسخ
آره گلم فقط تماشاچی باید باشی قربونت نازنینم بلاخره یه سیستم پیدا میکنم وعکسا رو آپلود میکنم۰۰
بیتا(مامان فرانک)
16 مرداد 93 18:10
اونشب فرصت نشد با هم باشیم این بچه ها مجال واسه احوالپرسی نمیذارن دورادور کیان و دیدم همش
بابامهدی ومامان مهدیه
پاسخ
از دست این فسقلیا۰۰۰عیب نداره فرصت زیاده۰خوشحال میشیم درخدمت باشیم۰
مهشید
19 مرداد 93 8:45
عزیزدلم هزارماشاالله مثل هلو شده قربون اون خواب معصومانه ش از طرف من بزن قدش قربونت مهشید گلی۰۰ ژست خواباش قشنگه ولی تاصبح قل میخوره وباید دنبالش بگردم دمت گرم۰۰