ماه های عسل۰۰۰۰
سلام نفس مامان۰امروز میخوام از اون نه ماه بگم!نه ماهی که شما هم به نوعی در اون سهیم بودی۰
بعد خبر حاملگی من که مثل بمب پیچید!۱۴اردیبهشت عمومحسن وزن عمو فاطمه باهم ازدواج کردن۰جشن عروسی اونا اول تیر ماه بود خیلی خوش گذشت۰تازه مامان آرتیستت عروس کشون هم رفت۰خرداد ماه موقع سونو گرافی فهمیدیم یه گل پسر داریم کاش می شد ازبابایی فیلم میگرفتم ولی داشت تورو میدید۰من که گریه میکردم۰عظمت خدارومیدیدم۰۰۰
لطفا از ادامه مطلب دیدن کنید
اوایل مردادبود که یه خبرغافلگیرکننده دیگه شد۰عمه جون حامله بود۰بنده خدا حاملگی رو با ویار های شدید شروع کرده بود۰درست شب سالگرد ازدواجمون تصمیم گرفتیم بریم شمال۰یه هفته ای شمال بودیم خیلی خوش گذشت۰مخصوصا که ماشین حسابی بار شیشه داشت۰
شهریورماه خبر قبولی خاله جون فاطمه روشنیدیم۰مهروابان مشغول اماده کردن اتاق گل پسرم شدیم۰چه روزای قشنگی بود دست همو میگرفتیم ومیرفتیم بازار خرید واسه یکی یه دونمون۰۰۰
ازاول آذر دیگه سرکارنرفتم۰نه اینکه سنگین شده باشم نه'دوست داشتم مدتی باپسرم حرف بزنم۰لالایی براش بخونم وکلی چیزای خوبی که اون یه ماه باهم داشتیم۰
خوب یادمه ۲۴آذر دکتر دیگه آماده باش روگفت ازاونجا بود که یکم استرس گرفتم ولی۰۰۰ولی مهدی بود۰مثل یه کوه ایستاده بود ونمیذاشت ذره ای بلرزم۰دلنگرونی ها استرسا ترس همه وهمه با یه خانم پابه ماه هست ولی بامن نبود۰۰۰بامن نبود چون همسریگانه ای داشتم که قوت قلبم بود۰سنگ صبورم بود
همسر عزیزم ازت ممنونم واسه تموم اون حرفای قشنگت۰۰۰میدونم یادته۰۰۰قربون مهدی وکیان عزیزم بشم من۰دوستتون دارم دنیا دنیا