۱۳۹۳/۳/۱۶ یه حموم جالب باکیان
سلام گل پسری۰امروز ظهر مهمون داشتیم۰بعد ازظهری رفتم سالگرد مادربزرگم۰خدابیامرزش ۳سال پیش فوت کرد۰یه مادر به تمام معنا۰خیلی دوسش داشتم۰حیف که زود از پیشمون رفت۰۰۰
تو خونشون خاله هام اومدن که بغلت کنن که حسابی جیغوسر صدا راه انداختی۰آخه بدنت بازم داغ بود خلاصه تمام اون چند ساعت رو بغلت کردم۰بعدهمسری اومد دنبالمون ورفتیم پارک نزدیک خونه۰برای تو پارک وفواره ها ودرختها و۰۰۰مثل یه دنیای جدیده۰باتعجب نگاه میکردی۰شب اومدیم خونه زنگ زدم به عمه جون که بیاد خونه ما تافردا باهم ماهان رو ببریم واسه واکسن دوماهگی۰خلاصه فیلم ستایش رو دیدیم وقبل شام تصمیم گرفتیم کیان رو ببریم حموم۰خلاصه آماده شدیم ورفتین باعمه دوتایی واست شعر میخوندیم ولی با ریختی اولین قطرات آب رو بدنت شروع به گریه کردی !من دیدم اینطوری نمیشه شروع به شیر دادن کردم و۰۰۰شما رفتی لالا۰۰۰باورنکردنی بود عمه جون میشستت وشما خوابت برد۰کلی خندیدیم۰باز بیدارت کردیم وشما دوباره از بس خسته بودی خوابیدی۰خلاصه سریع شستیمت واومدیم بیرون وبا اولین قلوپ شیر خوابیدی۰خوابای قشنگ ببینی عزیز دلم۰