بی مقدمه۰۰۰
امشب ساعتای ۲۱ بود که همسری گفت من وکیان میخوایم باهم بریم دور بزنیم۰منم سریع لباسای کیان روعوض کردم ودادم دست باباجونش وخودم هم رفت آشپزخونه شام بپزم۰۰۰
خیلی زود برگشتن وقتی کیان رو گرفتم دستاش سرد بود سریع آوردم وروش چیزی انداختم ولی مهدی هم رنگ ورو پریده بود۰گفتم خستگی سر کارشه خوب استراحت نکرده۰۰۰ولی ماجرا چیز دیگه ای بود۰۰۰
گفت یه لیوان آب قند درست کن۰نمیدونستم چی شده تا اینکه خودش سر صحبت رو باز کرد وگفت۰مهدیه وقتی با کیان میری بیرون خیلی مراقب باش۰الان یه تصادف دیدم۰ادامه داد وگفت یه مادری با دوتا بچش بوده۰اولی گویا دست مادر رو ول میکنه وسر چهار راه با چراغ قرمز رد میشه ومادر وبچه دوم که دست همو گرفته بودن به علت بالا بودن سطح کامیون دید نداشته واز روشون رد میشه۰
میدونید مادره همون طور ی چی میگفته؟
به اون پسرش میگفته همون جا باش خطرناکه ماشین بهت نزنه جای من نیا۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
مهدی امشب حسابی پکر بود۰۰۰
برای اون مادر دعا کنید