اندر اتفاقات ۹ماهگی
پایان ۹ماهگی واسه خونواده ما یه تغییر مهم داشت۰حالا بعد ۹ماه استراحت من باید میرفتم سرکار۰اولش خیلی سخت بود ولی به مرور خوب شد۰همینجا باید یه تشکر ویژه داشته باشم از خونواده خودم مخصوصا مامانم وعمه مهربون کیان که واقعا سنگ توم واسم گذاشت۰
اینم بگم که همسری هم فوق العاده خوب مواظب کیان خان هست۰حتی گاهی وقتها بهتر ازمن۰
رفتن به سرکار یکم از وابستگیای کیان به من کم شد یعنی خیلی اجتماعی تر شد دیگه جایی بریم زیاد غریبی نمیکنه۰
آخر مهرماه یه عروسی دعوت بودیم وباید میرفتیم طرقبه۰بارون هم به شدت میبارید۰کیان هم که کلا با لباس میونه خوبی نداره۰همش گریه میکرد۰خلاصه وقتی رسیدیم تا عروس ودوماد اومدن۰کیان وسط میز حالش بهم خورد۰این اتفاق دوبار دیگه هم به همون شدت بود۰دیگه تا شام خوردیم سریع برگشتیم۰از فرداش بود که اسهال شدید شد۰من مرخصی گرفتم ۰دکتر گفت پیروس رو تو عروسی گرفته۰بعدش من سرما خوردم۰که متاسفانه کیان هم گرفت۰حسابی لاغر شده پسرم۰
اینم اولین تیپ پاییزی -زمستونی پدر وپسرقبل عروسی
۲۴ مهرماه جشن زوج خوشبخت ایرانی دعوت بودیم۰هرچند سهم ما فقط تماشای دستگاه حباب سازی بود که بیرون از سالن شهید بهشتی گذاشته بودن
اینم یه نمای کلی از سالن
یه شب بابا جون بهت خیار داد بخوری منم قایمکی عکس انداختم۰
بعد به سرعت خودمو رسوندم چراااااا؟؟؟نیگا کنین۰۰۰
اینم اولین اسی که با گوشی خودت فرستادی
دیگه شیطونیای پسری داره نمایان میشه۰ازدر جاکفشی وبازی باپرده های تو حال بگیرید وبیاین آشپزخونه در کابینتا وکشواش۰پیچای اجاق گاز واز جارو برقی که هیچی نپرسین۰یکسره باهش بازی میکنه وقتی هم روشن باشه اداشو این شکلی در میاره وبلند داد میزنه
کلا هرچی که عجیب غریب تر باشه بیشتر همبازی کیان خان شده۰دیگه از صدای آیفون بدو بدو خودشو به پشت در میرسونه۰وقتی آشپزی میکنم میاد از پشت سر از پاهام میگیره وبلند میشه وبا یه صدای نازکی ما ما ماما میگه۰جدیدا آبه هم میگه۰
خلاصه اینکه خیلی بازیگوش شده ومامان دیر به دیر وبلاگو آپ میکنه۰
پسرعزیزم ده ماهگیت مبارک