کیانکیان، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
زندگی مهدی ومهدیه زندگی مهدی ومهدیه ، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات گل پسرم کیان

کیان دوست داره که۰۰۰

دوست داره درب یخچال رو باز کنم ویه چیزی رو چنگ بزنه برداره۰یعنی وقتی درش باز میشه یه جیغ خفیفی میکشه که ذوق کرده پسرم۰ دوست داره روی رورویک که هست آهنگ یکسره بزنه وهیچ سکوتی نباشه توخونه۰تازه امروز یه کار جدیدم یاد گرفته۰قسمت دکمه ها رو برداشتم وآب ریختم تا بازی کنه۰کیان هم فک کرد هنوز دکمه ها هست ودستاشو محکم میزد تو آب وآواز میخوند جیگر مامان۰ دوست داره پلاستیک مولفیکس زیر پاهاش باشه ومحکم بزنه روش۰شاید به نشانه اعتراضه؟! دیگه از اسباب بازی خوشش نمیاد بجاش از کفگیر ملاقه چدنی وسر ظرف وبطری نوشابه ودستگیره کابینت و کشو  و۰۰۰خوشش میاد۰ ...
4 تير 1393

مامانی اوف شد

امروز صبح زوتر ازکیان بیدارشدم۰مثلا نیم ساعت که سوپ وفرنی رو درست کنم۰بگذریم که خیلی کار داشتم۰ ده دقیقه بعد گل پسری هم بیدار شد و طبق مراسم صبحگاه هر روز ۰۰۰۰بشور بشور,راهی حموم شدیم۰خلاصه یکم بدن آقا پسرمون داغ بود ومنم کلا به همه بهانه گیری هاش راه میومدم۰تا اینکه ساعت ۱۱ خوابید تا اومدم دستکش دستم کنم بیدار شد۰ دیدم کارام مونده۰یعنی اگه میشد یه عکس میگرفتم از آشپزخونه خوب بود۰شبیه بازار شام بود۰ سبزی کرفس۰ناهار همسری۰ظرفها غذای کیان۰لباسای کیان وحشتناک بود۰ چیکارکردم۰کیان رو با رورویک آوردم تو آشپزخونه گذاشتم لباسای تو لباسشویی رونگاه کنه باهشم حرف میزدم۰ خلاصه کیان خوب باهم راه اومد۰ قالیا جمع شد...
4 تير 1393

واکسن ۶ماهگی

امروز برخاستیم تا فرزندمان را ببریم بر علیه بیماری ها واکسینه کنیم.  ۰قرارباعمه جون بود درمرکز بهداشت۰ما دیر رسیدیم بماند۰وزن فرزندمان400/9وطولش 74 ودور سرش42 شده بود۰ روی تخت خواباندیمش ودونفری پاهای توپولویش رو گرفتیم۰از آنجایی که پشت تخت عکسای باربی وزیبای خفته وسیندرلا زده بودن پسرمان میچرخید تا نیم نگاهی بر آنان اندازد۰این گونه بود که نزدیک گشت که واکسن بر روی باسنش بخورد۰خلاصه سه نفری بر وی غاالب گشتیم و۰۰۰ الهی فداش شم قربونش بشم گریه کرد۰گریه کرد۰۰۰واکسن دومش دیگه میدونس چه خبره پاهاشو حرکت داد۰یکم سرنگ حرکت کرد وحسابی جیغ زد۰حتی شیرم نخورد۰ اومدیم خونه ووسایل برداشتیم ورفتیم خونه...
3 تير 1393

اولین سوپ

در باب سوپ خوردن کیان همین قدر کفایت است که گویم از صبح سحر یک دیزی به ظرفیت یه هیات بر روی آتش بود  به گونه ای که مورد سوال تمام اهل خانه گشت که این آبگوشت است  آیا؟القصه ساعت به ۱۶ رسید ووقت صرف غذای مخصوص که درب دیزی برداشتم وتنها ته آن یه پیاله سوپ بود وبس۰ گل پسرمان یه قاشق نوش نمود وبه اصرار اهل منزل یه قاشق دیگر هم اشانتیون بهش داددیم۰ اینگونه بود که فرزندمان به جرگه غذاخوران پیوست۰ نوش جانت باد ...
3 تير 1393

یه گردش با عمو مجید

امروز عصر عمو مجیدکیان اومد خونمون تا با کیان بازی کنه البته بیشتر کمک من۰آخه چند روزیه به بهانه دندون حسابی بغلی و وابسته به من شدی۰امروز ناهارم رو اپن بود وکیان توبغلم واینطوری ناهار خوردم با اعمال شاقه۰۰۰ القصه۰خونه ی ما نزدیک میدان بزرگیه با فواره ها وفضای سبز وسیعی که عصرا کیان رو واسه هواخوری میبریم بیرون۰امروزم رفتیم۰البته ببخشید که تو این عکسا بیشتر عمو ژست گرفته آخه کیان با شروع فواره ها روشو بر میگردوند۰بعد دردر رفتیم خرید۰آخه شب نیم سالگی پسرم بود۰دوتا بلوز شورت براش خریدیم وباهم راه افتادیم که ادامه ماجرا به روایت تصویر۰۰۰     واینطوری بود که تمام راه بغ...
2 تير 1393

چند دقیقه خواب

امروز ظهر کیان رو هرطوری بود ساعت ۱۴/۳۰ خوابوندم۰ازاونجایی که خیلی خوابش کمه سریع ناهار خوردم وتا اومدم بخوابم ساعت شد ۱۴/۵۰ میدونستم یه چرت کوتاه میزنه پسر گل مامان۰خلاصه سریع خوابیدمو وتاچشمام روهم رفت کیان بیدار شد۰منم خودمو به خواب زدم ببینم چیکار میکنه?اول یه قل خورد رودست چپش از اونجایی که من دست راستش خوابیده بودم دو تاقل خورد وخودشو به من رسوند۰همین طوری زیر چشمی نگاش میکردم۰خلاصه هرچی حرف زدوجیغ کشید توجهی نکردم تا اینکه شروع به خوردن ساق دستم کرد۰خندم گرفت ومحکم بغلش کردم وبوسه بارونش کردم آخه نفس مامان خیلی به من وابستس یه لحظه حس کردم تو دلش داره غصه میخوره۰۰۰خدایا شکرت که همچین زندگی شیرینی رو بمن عطا کردی۰۰۰خدایا شکر...
28 خرداد 1393

تب جام جهانی

امروز این لباسا رو تن کیان کردم آخه دیشب تب جام جهانی همه رو گرفته بود۰ منم امروز جوگیر شدم۰دیشب همه میگفتن کیان خوابش میاد۰بچه ام خوابش نمیومد میخواست فوتبال نگاه کنه۰خلاصه ما خونه خاله همسری بودیم۰کیان با سجاد وی اسمن بازی میکرد۰تایم استراحت راه افتادیم اومدیم خونه خودمون۰خیابونا خلوت بود واز اونجایی که باباجون عشق فوتباله باسرعت برگشتیم اینم عکسای پسرم که طرفدار رئال مادرید شده.. ام                             ...
27 خرداد 1393

اولین۰۰۰۰۰

همیشه اولینها خیلی شیرینه۰اولین باری که کیان خندید۰اولین باری که آغو آغو گفت ۰ اولین باری که روی شکم افتاد۰اولین دندون۰اولین۰۰۰امروزهم یه اولی بود۰اولین باری که پسرم تونست چار دسته پا وایسه۰اونم به طور کاملااتفاقی۰این هزارپاهه زیرش بود خودشو بالاگرفت۰به همین راحتی ولی بعدش هرکارکردم دیگه نتونست  اول اینطوری... بعد  چند ثانیه وایستادی.. بعد اینطوری ...   بعدم با هزار پا شروع به بازی کردی  بازم بازی  با چند هزار پا کماکان درگیری.. ...
27 خرداد 1393

گل غلتون

سلام به همه ی دوستای خوبم۰سه روزه نبودم ولی امروز باکلی خبر وماجرا اومدم۰اول بگم خدا رو هزار مرتبه شکر۰پسر گلم حالش حسابی خوب شده. ومن وعمه جونش مراسم گل غلتون راه انداختیم۰ اینم گل غلتون پسرا ...
23 خرداد 1393