کیانکیان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
زندگی مهدی ومهدیه زندگی مهدی ومهدیه ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات گل پسرم کیان

آخر ۶ماهگی

این پست مخصوص ورود به ۷ماهگی پسر عزیزمه۰دیگه این روزا سرم حسابی شلوغ شده برا همین چند خاطره آخر ۶ماهگی روباهم میذارم۰ اول بگم نمیدونم این نی نی ها چرا این مدلی میخوابن؟!   که بعد این مدلی میشن۰     این هفته های آخر یه شب بعد افطار  رفتیم کوهسنگی          یه شب هم رفتیم باغ دوست باباجون ازبس  به شما دوتا ورووجک خوش میگذشت تا ساعت یک نیمه شب بیدار بودین۰           ...
1 مرداد 1393

دنده یک

سلام پسر نازم۰الان که دارم این پست رو میذارم توبغلمی وداری شیر میخوری۰دستای کوچولوت رو به بدن من محکم کردی۰قربونت بشم من وقتی شیر رو قورت میدی انگار خیلی وقت شیر نخوردی ولی یک ساعت پیش بیداربودی۰۰ ۰ دنده یک۰۰ ۰آخه نفس مامان دیگه با اعتماد بنفس تمام روی دستاش بلند میشه وتاب میخوره یکم فک میکنه وبعد باصورت خودشو پرتاب میکنه به جلو وبا چونه کوچولوش میخوره زمین۰یا یه وری میشه ویه دستش رو میزاره روی پاش من که میگم داره کلاس میزاره آخه خیلی بانمکه این کارش۰خدا بخواد چند روز آینده اولین قدماش واسه بزرگترین کار شش ماهگیش رو انجام میده "حرکت" امیدوارم زودتر چهاردسته پایی کنه تا پست جدید روبذارم۰منم باید به فک باشم واسه یه تغییر تو زندگیمون"اثاث ک...
25 تير 1393

چند تا مطلب باهم۰

امروز یه اتفاق خوب افتاد۰برای اولین بار پسرم تمام فرنیاشو خوردودیگه چیزی اضافه نیومد که مامان بخوره۰ممنونم از پیشنهاد خاله بیتا که گفت موز قاطی فرنی گل پسری کنم۰فک کنم کیان جونم موز خیلی دوست داشته باشه۰   امروز برای اولین بار پیگیر اخبار ورزشی ساعت ۱۳/۱۵ شدم از صبح حواسم بود که اخبار روببینم۰آخه دیشب وسط فینال جام جهانی خوابم برده بود۰کسانی که منو میشناسن میدون فوتبال وpsواخبار ورزشی خوشم نمیاد ولی هر۴سال یه بار عیب نداره۰   دیگه گل پسری سحر با صدای دعای سحر بیدار میشه۰اول تی وی رو باتعجب نگاه میکنه بعد به من وهمسری نگاه میکنه که سرسفره مشغول غذا خوردنیم وبهمون میخنده۰بعد دیگه خوابش نمیبره۰دیشب...
23 تير 1393

یه شب نشینی کوچولویی

شب جمعه هفته گذشته افطاری خونه عموی همسری دعوت بودیم۰همه چی خوب بود سر سفره دوتا نی رو بهم گره زده بودم وداده بودم دست کیان۰اونم حسابی با اونا در گیر بود۰جلوی کولر هم نشسته بودیم۰یکدغفعه نمیدونم چی شد کیان گربه کرد منم فرستادمش سمت باباجونش۰و غذامو تندتندخوردم ولی صدای گریه کیان همینطور  میومد۰خلاصه هنوز سفره ها پهن بود که به همسری گفتم بریم یه دور با ماشین بزنیم۰خلاصه اومدیم توماشین۰۰۰ حالا توماشین بپر بپر میکرد۰خم شده بود وبازوی باباجون رو دندون میگرفت ومی خورد۰کلی کیف کردن این پدر وپسر۰احساس میکنم کیان شلوغی وهم همه ی مهمونی رو اصلا نیپسنده۰حالا بعد ماه مبارک چندتا عروسی داریم۰۰۰تا حالا عروسی نبردمش پیش کسی میذاشتمش حالا ...
20 تير 1393

از آشنایی با شماخوشبختم۰۰۰

سلام به همسر عزیزم وممنونم ازش۰نه اشتباه نکنین دوستان این یه پست عاشقانه نیست که بدون رمز باشه۰نه این پست یه تشکر ویژه داره۰ میخوام تشکر کنم از مهدی عزیزم که تو کار وبلاگ نویسی همیشه تشویقم میکنه و واسه اینکه همیشه آنلاین باشم واسم تبلت گرفته وخودشم میاد نظر میذاره۰ میخوام  یه تشکر ویژه تر داشته یاشم از از پسر وروجکم که باوجود تمام شیطونیاش هرچندساعت نیم ساعتی به من فرصت میده برنم نت۰ بازم تشکر ازعمه جون کیان واسه تمام مهربونیاش۰دلتون بسوزه به این میگن خواهر شوهر هنوز ادامه داره۰تشکر از خاله فافا که فقط مطلبالو میخونه ونظر یادش میره۰ تشکر ازعمو مجید با اون بوس های قشنگی که میفرسته تشکر از نفیسه جون که یه طورایی استارت وبلاگ ...
17 تير 1393

گردش باطعم آلبالو

امروز جمعه به اتفاق همسری  وخانوادشون وعمه زهرا رفتیم نیشابور۰باغ پدربزرگ ماهان۰ساعت ۹حرکت کردیم وازاونجا که گل پسری عشق هوای آزاد ودرخت واینجور چیزاس از اول سفر بیدار شد وشروع به بپر بپر کرد۰تارسیدیم یکم بیداربود وشیر خورد وخوابید۰ اینم عکس نفس مامان زیر پشه بند بعدش یه صبحانه شاهانه خوردیم وساعت ۱۱حرکت کردیم به سمت باغ ۰اول سفر یه عکس دونفری باباجون۰قربونت جفتتون بشم من   اونجا خیلی بهت خوش گذشت زیر سایه درخت ها برای خودت شعر میخوندی۰اون با چه تیپی!!   اینم عکس گل پسری با درخت آلبالو بعد نوبت چایی آلبالو شد۰بفرمایید۰۰۰ لیوانها بارنگ چایی آلبالویی حسابی کیان رو به هوس انداخته بود۰ماهم نذاشتی...
13 تير 1393

کیان وآرایشگاه

۵شنبه شب دعوت بودیم۰صبح تا ساعت ۹/۳۰دوتایی تخت خوابیدیم۰ساعت ۱۱گل پسری خوابید۰منم کیان رو حاضرکردم تا باهم بریم آرایشگاه گفتم اولا کیان خوابه وتا بیداربشه کار من تموم میشه۰ولی تا وارد شدم خانم آرایشگر تا کیان رو دید حسابی ذوق کرد وجیغ کشید وآقا پسر ماهم بیدارشد۰ازاونجایی که تاحالا آرایشگاه زنانه نرفته بود کلی محوتماشای عکس ها شد ودیگه نخوابید۰خلاصه شاگردخانم آرایشگرنبود۰گفتم تا بیاد کیان رو موهاشو کوتاه کنه۰برخلاف انتظارم کیان واستاد تاموهاش مرتب بشه۰ایشالله یه دست که شد مدل دار میزنم برای جیگر مامان۰القصه۰۰۰باز آژانس گرفتم وکیان رو برم پیش مامان همسری و برگشتم۰نیم ساعتی بودم که گوشیم زنگ خورد۰فقط صدای گل پسری رو شنیدم که گریه میکرد۰دوباره آ...
13 تير 1393

ایده آل۰۰۰

یه زندگی ایده آل یعنی: قبل اومدنش براش آرایش کنی عطر بزنی لباس نو تنت کنی وقتی اومد بپری بغلش بوسش کنی دستتو دور گردنش بندازی نگات کنه نگاش کنی بگه خانومم عاشقتم بگی مرد من دیوونتم با صدای مردونه تو بغلت بخنده با ظرافت زنانه شیطونی کنی وقتی جلو آینه وامیسته برات فیگور میگیره میگه عضله رو نگا بخندی بگی تو قوی ترین مرد جهانی از تو آینه چشمک بزنه بگه وروجک توهم خوشگل ترین دختر دنیایی بیاد دنبالت فرار کنی بزور بگیرتت بلند بخندین یهو آروم شین یهو ساکت شه تو گوشش بگی دوست دارم تو گوشت بگه میمیرم نباشی وقتی از حموم میای موهاتو خشک کنه وقتی میخواد بره حموم تو ریششو بزنی بگه اخه کوچولو تورو چه ...
7 تير 1393

عکس ومکث

از اونجایی که پسرعزیزمون تنها سوپ وفرنی وحریره وآب سیب میل نموده اند این پدیده جالب رانیز تست نمود۰ پشمک       اینم اختراع مامان واسه اینکه سرگرم بشی۰قابل توجه که در یه طرف روبان دستگیره کیف باباجونه     حالا این عکس اگه گفتین کجاست؟ آفتا ب بدم خدمتون   اینم کیان اگه سرباز شه   قربون خنده باطعم فرنیتم ا                       اینم یه جورشه دیگه۰۰۰   ...
7 تير 1393