کیانکیان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
زندگی مهدی ومهدیه زندگی مهدی ومهدیه ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات گل پسرم کیان

ایستادن

نفس مامان۰عزیزدلم۰۰۰بلاخره انتظارم. به سر اومد وتو روپاهای کوچولوت ایستادی۰مرد کوچولوی من برای خودش بدون تکیه به من وباباییش روی پاهای کوچولوش استوار ایستاد۰۰۰ چقدر شیرین ولذت بخشه وقتی میبینم اول یه دستتو به جایی گیر میدی بعد دست دیگتو بالاتر میبری وبعد بایه تلاش کوچولو زانوی خم شده رو راست میکنی ومی ایستی اون وقته که یه صدایی تقریبا بلند در میاری که مامان منو نگاه کن۰مامان من دارم مرد میشم۰ دیگه شدی تمام وقت وثانیه م۰وقتی که دلم میخواد بغلت کنم دوست دارم چهار دست پاییت رو ببینم چون میدونم دیگه میخوای راه بری وشاید دلم تنگ بشه واسه این کارت۰از تو اتاق صدات میزنم ومیای پیشم بعد محکم تو بغلم فشارت میدم ۰تو هم خوشت ...
19 شهريور 1393

تازگیا۰۰۰

تازگیا کیان از مبلا،دیوار،یخچال وخلاصه هرچی د م دستش باشه میگیره وبلند میشه۰البته یه چند باری سقوط هم کرده۰ اون هفته اثاث کشی اول سینه خیز رفتنو یاد گرفت بعدم چهار دست پایی حالام که میخواد بلند شه۰اصلا از چهار دست پایی خوشش نمیاد۰تازه نشستن هم همون هفته یاد گرفت۰شاید شلوغ پلوغی دوربرش یه عامل مهم واسه حرکتش بود۰حالا من از تو آشپزخونه میگم کیااان بشین می افتی کیااان مواظب باش۰تا میچرخم دور خودم میبینم نیست تا میام بگردم ببینم کجاست میبینم رسیده به پشت دیوار آشپزخونه۰   تازگیا یه تغییراتی به وجود اومده۰این میز lcd رو نیگاکنین که کیان خان مشغول کندن چسباشه۰کیان هی میکنه ومن چسب میزنم واین داستان ادامه داره۰۰۰   با تما...
15 شهريور 1393

بازم در در

۵شنبه شب رفتیم خونه عمه زهراجون۰من وزهرا جون بعد یه هفته حسابی بعد اینکه بچه ها خوابیدن باهم حرف زدیم۰وقتی خواستیم بخوابیم دیدیم که۰۰ ۰ ماهان اینطوری خوابیده و   کیان هم اینطوری۰ کپی هم بودن۰ماهم دست بکار شدیم واسه ثبت این لحظه۰   فردا صبح رفتیم باغ بابابزرگ ماهان۰اینم یه عکس جالب۰مگه میشد حواس بچه ها رو پرت کرد۰همش گوسفندا رو نگاه میکردن۰ ...
14 شهريور 1393

عصر شهریوری تو پارک ملت

دیروز عصر قرارشد با خاله هام وبچه هاشون ومامان وفاطمه بریم پارک ملت۰البته من وکیان اعضای جدید بودیم۰هر هفته دوشنبه ها اونجان۰ خلاصه جای همتون خالی۰اون قسمت سایت بانوان عجب جای دبشیه۰من خیلی وقت بود نرفته بودم۰اتفاقا جشنواره ۸بهشت هم برقرار بود ومن هم در مسابقه طناب کشی شرکت کردم۰این رو بگم نفر اول بودم وخیلی رو خودم فشار نیاوردم فقط روحیه دادم برهمین اساس تیم ما برنده شد۰ کیان عصرانه بهش نون وپنیر دادیم آخه ماکارانی داشتیم ویکمی واسش سنگین بود۰حسابی بهش چسبید وسیر شد۰گل پسری تو کالسکه وانمیستاد وکالسکه تبدیل شده بود به ماشین حمل کیفا و وسایل۰کیان هم دوست داشت بیرون رو نگاه کنه۰کلی عکس گرفتیمو وشب هم رفتیم خونه عمه جون۰ صحنه آهسته دست ز...
10 شهريور 1393

بلاخره تموم شد۰۰۰

سلام به همه دوستای خوبم۰من اومدم۰[  جیغ ۰۰دست۰۰۰هورا۰۰] خب بعد یه هفته اثاث کشی وجمع وجوری نوبت رسیدگی به وبلاگ پسرم شد۰هفته پیش ۵شنبه صبح خونه نظافت شد واز بعد از ظهر وسایلا رو آوردیم وشروع به چیدن کردیم۰از همه ممنونم من فقط کارم مواظبت کیان بود۰ جمعه هم ادامه وسایلا رو آوردیم۰اونقدر خسته بودم که به مامانم گفتم صبح شنبه میخوام با آرامش تمام بخوابم۰۰۰خواب بودم که زلزله شد۰۰۰اول فک کردم شاید ماشین باشه آخه خونمون نزدیک چهار راس ولی بعد کیان رو همون طوری که بغلم خواب بود برداشتم بیام بیرون که تموم شد۰خیلی خسته بودم دوباره خوابیدم۰۰۰این از این۰۰۰ الان خونه مشکل نت  داره۰ونمیتونم عکس بذارم۰فقط میتونم بنویسم۰چند روز گذشته پرد...
8 شهريور 1393

چکاپ ۷ماهگی

قبل اثاث کشی کیان رو بردیم پیش دکترش۰آخه خیلی نگران کم اشتهایش بودم۰خدارو شکر همه چی عالی بود۰روی ترازو برای اولین بار کیان رو نشوندیم۰اونقدر ذوق کرده بود که میخواس بیافته۰ قدش ۷۳ ووزنش ۹/۹۰۰ بود۰دکتر جاودانی بهم گفت کیان داره دندون درمیازه وسیستم بدنش درگیره ویکم دل زده شده از غذا۰گفت بچه ها تا ۱۱ماهگی باغذا بازی میکنن وبرای سیر شدن نمیخورن۰قطره آهن کیان رو هم عوض کردیم۰این یکی خیلی خوشبویه۰ اینم بگم واسه خود کیان۰اون شب اونقدر از دیدن بچه های تو مطب ذوق میکرد وجیغ میکشید که ما تو راه پله ها منتظر بودیم۰از دست این وروجک۰
26 مرداد 1393

یه گردش به سمت زشک۰۰۰ولی۰۰۰

جمعه بادوستای همسری ساعت ۱۳ حرکت کردیم به سمت زشک۰این بماند که آخر وکیل آباد حسابی شلوغ بود وتوترافیک موندیم ولی این باعث نشد از مسافرت نیم روزیمون دست برداریم۰خلاصه بیتا جون ودخترگلش فرانک وعمه جون وپسرنازش ماهان ومن وکیان وعمو علی باهم بودیم۰گفتیم ما مامانا باهم گپ بزنیم۰ جاده شاندیز هم شلوغ بود ولی شاندیز که رد کردیم۰کیان خان  پی پی کرد۰همچنان مصررانه به سمت زشک حرکت کردیم۰هوام گرم وترافیکم سنگین۰ابرده که رد شدیم بله۰۰۰ماهان خان هم۰۰۰ دیگه هوای ماشین سنگین شده بود که باهماهنگی از همون جابرگشتیم واومدیم دیلمون۰ اینم عکسای بعد ناهار روجکامون     فرانک وکیان همش شیرینکاری میکردن ناقلاها۰۰ گاهی ه...
24 مرداد 1393